(السَّلاَمُ عَلَیْكِ أَیَّتُهَا الصِّدِّیقَةُ الشَّهِیدَةُ)
چون بر او خصم قسمخوردهی دین راه گرفت
بانگ برداشت مؤذن که رُخ ماه گرفت
کائنات است از این واقعه در جوش و خروش
که کشیدن نتوان بار چنین درد به دوش
ماسَوا رفته فرو یکسره در بهت و سکوت
تا چه آید به سر عالم مُلک و ملکوت
رزق را کرده دریغ از همه کس میکائیل
عنقریب است که در صور دمد اسرافیل
چشم هستی نگران است که این واقعه چیست؟
و آنکه دامن زده بر آتش این فاجعه کیست؟
مو پریش آسیه از خاک برون آمدن است
به گمانش که دم کُن فَیکون آمده است
مریم از خاک ، سراسیمه سر آورده برون
شسته با اشک ز رخسارهی خود گرد قرون
کآتش فتنه و آشوب دریغا تیز است
مگر این لحظه همان لحظهی رستاخیز است
این خدیجه است که فریاد زنان می آید
موکنان ، مویه کنان ، دل نگران می آید
کز چه رو رشتهی ایجاد ز هم بگسسته است
نکند قائمه کی عرش خدا بشکسته است؟
کیست در پشت در ای فضه که جبریل امین
دوخته دیدهی حیرت زدهی خود به زمین
خانهب کیست که در آتش کین میسوزد؟
نکند کعبهی ارباب یقین میسوزد؟
روز همچون شب مظلم به نظر می آید
عمر هستی مگر امروز به سر می آید؟
پاسخ این همه پرسش ز در سوخته پُرس
از در سوختهی لب ز سخن دوخته پرس
گرچه چون سوختگان مُهر سکوتش به لب است
لیکن از فرط برافروختگی مُلتهب است
میتوان یافت از آن شعله که بر خرمن اوست
که چه ها آمده از دست ستم بر سر دوست
از سقیفه است هنوز آتش آشوب بلند
دست بیداد رها ، پای عدالت در بند
تیغ عریان خلافت به عداوت تیز است
خصم از پا فکن و صف شکن و خونریز است
آن که آن روز در آن معرکه یاری میکرد
سیل بنیان کن این حادثه جاری میکرد
مخزن سرّ خدا را چو عدو سینه شکست
آه برخاست بر افلاک که: آیینه شکست
این همان سینهی سیناست که در وادی طور
صد چو موسی "اَرنی گو" نپذیرد به حضور
این همان طور تجلی ست که هنگام شهود
بر رخ عارف سالک ، در ِ اشراق گشود
حیف و صد حیف که این آینه را بشکستند
در اشراق و تجلی به رخ ما بستند
کاش آن دم که عدو مرکب کین را میراند
نبض هستی به همان دم ز تپیدن میماند
نوبت دبدبهی دشمن بد اختر بود
که عدو دایهی دلسوزتر از مادر بود
استاد محمدعلی مجاهدی (پروانه)
زندگانی زنده مانی گشته است...
ما را در سایت زندگانی زنده مانی گشته است دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : kouchesaresher بازدید : 31 تاريخ : چهارشنبه 15 آذر 1402 ساعت: 13:49