(رشتهی الفت)
این خار غم ، که در دل بلبل نشسته است
از خون گل خمار خود اول شکسته'>شکسته است
این جذبهای که از کف مجنون عنان ربود
اول زمام محمل لیلی گسسته است
پای شکسته ، سنگ ره ما نمیشود
شوق تو مومیایی پای شکسته است
بر حسن زودسیر بهار اعتماد نیست
شبنم به روی گل به امانت نشسته است
از خط یکی هزار شد آن خال عنبرین
دور نشاط نقطه به پرگار بسته است
بر سر گرفتهایم و سبکبار میرویم
کوه غمی که پشت فلک را شکسته است
آسوده از زوال خود آفتاب گل
تا باغبان به سایهی گلبن نشسته است
برقی کز اوست سینهی ابر بهار ، چاک
با شوخی تو مرغ پر و بال بسته است
پیوسته است سلسلهی موج ها به هم
خود را شکسته هرکه دل ما شکسته است
تا خویش را به کوچهی گوهر رساندهایم
صد بار ، رشتهی نفسِ ما گسسته است
داغم ز شوخ چشمی شبنم که بارها
از برگ گل به دامن ساقی نشسته است
خون در دل پیالهی خورشید میکند
سنگی که شیشهی دل ما را شکسته است؟
"در کام اژدهای مکافات چون رَوَد ؟
آزادهای که خاطر موری نخسته است"
برهان برفشاندن دامان ناز اوست
گرد تیممی که به گوهر نشسته است
تا بسته است با سر زلف تو عقد دل
(صائب) ز خلق رشتهی الفت گسسته است.
"صائب تبریزی"
زندگانی زنده مانی گشته است...
ما را در سایت زندگانی زنده مانی گشته است دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : kouchesaresher بازدید : 33 تاريخ : دوشنبه 7 اسفند 1402 ساعت: 4:40