بی‌هنر شو که هنرهاست درین بی‌هنری

ساخت وبلاگ

(لاف هنر)

زاهد و سبحه‌ی صد دانه و ذکر سحری
من و پیمودن پیمانه و دیوانه‌گری

چون همه وضع جهان گذران در گذر است
مگذر از عالم شیدایی و شوریده‌سری

تا کی از شعبده‌ی دور فلک خواهد بود
باده‌ی عیش به جام من و کام دگری

تا شدم بی خبر از خویش ، خبرها دارم
بی‌خبر شو که خبرهاست درین بی‌خبری

تا شدم بی‌اثر ، از ناله ، اثرها دیدم
بی اثر شو که اثرهاست درین بی اثری

تا زدم لاف هنر خواجه به هیچم نخرید
بی‌هنر شو که هنرهاست درین بی‌هنری

سرو آزاد شد آن دم که ثمر هیچ نداد
بی ثمر شو که ثمرهاست درین بی‌ثمری

تا سر خود نسپردیم به خاک در دوست
خاطر آسوده نگشتیم از این دربه دری

بیستون تاب دم تیشه‌ی فرهاد نداشت
عشق را بین که از آن کوه گران شد کمری

پری از شرم تو در پرده نهان شد وقتی
که برون آمدی از پرده پی پرده‌دری

شهره‌ی شهر شدم از نظر همت شاه
تو به خوش منظری و بنده به صاحبنظری

آفتاب فلک عدل ملک ناصر دین
که ازو ملک ندیده‌ست به جز دادگری

آن که تا دست کرم گسترش آمد به کرم
تنگ دستی نکشیدیم ز بی سیم و زری

تا (فروغی) خط آن ماه درخشان سر زد
فارغم روز و شب از فتنه‌‌ی دور قمری.

"فروغی بسطامی"

زندگانی زنده مانی گشته است...
ما را در سایت زندگانی زنده مانی گشته است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kouchesaresher بازدید : 70 تاريخ : سه شنبه 7 شهريور 1402 ساعت: 16:03