(لاف هنر)زاهد و سبحهی صد دانه و ذکر سحریمن و پیمودن پیمانه و دیوانهگریچون همه وضع جهان گذران در گذر استمگذر از عالم شیدایی و شوریدهسریتا کی از شعبدهی دور فلک خواهد بودبادهی عیش به جام من و کام دگریتا شدم بی خبر از خویش ، خبرها دارمبیخبر شو که خبرهاست درین بیخبریتا شدم بیاثر ، از ناله ، اثرها دیدمبی اثر شو که اثرهاست درین بی اثریتا زدم لاف هنر خواجه به هیچم نخریدبیهنر شو که هنرهاست درین بیهنریسرو آزاد شد آن دم که ثمر هیچ ندادبی ثمر شو که ثمرهاست درین بیثمریتا سر خود نسپردیم به خاک در دوستخاطر آسوده نگشتیم از این دربه دریبیستون تاب دم تیشهی فرهاد نداشتعشق را بین که از آن کوه گران شد کمریپری از شرم تو در پرده نهان شد وقتیکه برون آمدی از پرده پی پردهدریشهرهی شهر شدم از نظر همت شاهتو به خوش منظری و بنده به صاحبنظریآفتاب فلک عدل ملک ناصر دینکه ازو ملک ندیدهست به جز دادگریآن که تا دست کرم گسترش آمد به کرمتنگ دستی نکشیدیم ز بی سیم و زریتا (فروغی) خط آن ماه درخشان سر زدفارغم روز و شب از فتنهی دور قمری."فروغی بسطامی" بخوانید, ...ادامه مطلب