(گاهى)
رهزن دين و دلى گشته نگاهى گاهى
دام راهى شده گيسوى سياهى گاهى
اى بسا مردم هشيار كه با ديدهی باز
ذقنى ديده و افتاده به چاهى گاهى
مرغ دل صيد ره خال و خطت گشته از آن
كه شدش دانه و دام سر راهى گاهى
ترک چشمت صفى آرَسته ز مژگان و دهد
حكم تسخير دلم را به سپاهى گاهى
مىكشم كوه غمت را به كمر گرچه شدم
بى تحمّل ز فشار پر كاهى گاهى
خوش بوَد گر دل سنگ تو برآيد سر مِهر
كز دل سنگ سيه ، رُسته گياهى گاهى
تو ثوابى كن و مَنعم مكن از بوسه كه من
عاصىام گردم اگر گِرد گناهى گاهى
تو كه همواره موفق به نشاطى، چه شود
پرسشى گر كنى از حال تباهى گاهى؟
چه زيان گر به پيامى دل من شاد كنى
از ره دوستىِ خواه نخواهى گاهى؟
شب هجرم كه چو سالیست فراموش شود
روز وصلت شود ار هفته و ماهى گاهى
حذر از سوز دل سوختگان كن كه ز جور
عالمى سوخته از شعلهی آهى گاهى
آه بشكستهدلان يكسره در هم شكند
بُنگه و بارگه و درگه شاهى گاهى
بس ذليلى كه لواى مهى افراشت به مه
بس عزيزى كه درافتاد ز گاهى گاهى
عجب از بازى دوران نه كه بسيار شدهست
تاج شَه ، افسر پشمينه كلاهى گاهى
نه شگفت ار كه جگرسوختهاى چيره شود
به جفاجو كه بوَد صاحب جاهى گاهى
(مسجدى) غم مخور از بىسروسامانى خويش
شود آخر دهدت يار ، پناهى گاهى
شادروان میرزا مهدی مسجدی قمی
زندگانی زنده مانی گشته است...
ما را در سایت زندگانی زنده مانی گشته است دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : kouchesaresher بازدید : 184 تاريخ : يکشنبه 26 تير 1401 ساعت: 2:11