بوسهاش گرمی نداشتآمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود
چشم خوابآلودهاش را مستی رؤیا نبود
نقش عشق و آرزو از چهرهٔ دل شسته بود
عکس شیدایی در آن آیینهٔ سیما نبود
لب همان لب بود، اما بوسهاش گرمی نداشت
دل همان دل بود، اما مست و بیپروا نبود
در دل بیزار خود جز بیم رسوایی نداشت
گرچه روزی، همنشین جز با من رسوا نبود
در نگاه سرد او، غوغای دل، خاموش بود
برق چشمش را نشان از آتش سودا نبود
دیدم آن چشم درخشان را، ولی در این صدف
گوهر اشکی که من میخواستم، پیدا نبود
بر لب لرزان من، فریاد دل خاموش ماند
آخِر آن تنها امیدِ جانِ من تنها نبود
جز من و او، دیگری هم بود، اما ای دریغ
آگه از حال دلم ز آن درد جانفرسا نبود
ای نداده خوشهای ز آن خرمن زیباییام!
تا نبودی در کنارم، زندگی زیبا نبود
ابوالحسن ورزی (1293 ـ 1373)
زندگانی زنده مانی گشته است...
ما را در سایت زندگانی زنده مانی گشته است دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : kouchesaresher بازدید : 238 تاريخ : چهارشنبه 8 اسفند 1397 ساعت: 16:36