(بیوگرافی)
شادروان ابوالفضل زرویی نصرآباد ـ در مورخ پانزدهم اردیبهشت سال 1348 در تهران زاده شد؛ اصل و نسب این شاعر طناز به روستای نصرآباد در استان یزد برمیگردد. او که مدرک کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی داشت از سال 1368 فعالیت ادبیاش را با کار روزنامهنگاری شروع کرد.
ابوالفضل زرویی نصرآباد در سال 1369 با اینکه فقط 21 سال داشت، بهعنوان معاون سردبیر و عضو هیئت تحریریهی هفتهنامهی «گل آقا» مشغول به کار شد. او از سال 1370 بهمدت یک سال سردبیری ماهنامهی گل آقا را به عهده داشت و از سال 1373، طی سه سال دبیر اجرایی سالنامهی گل آقا بود. به موازات همکاری با گلآقا، از سال 1371 تا 1372 با روزنامهی همشهری نیز همکاری داشت.
ابوالفضل زرویی نصرآباد سابقهی همکاری با روزنامهها و نشریات معتبر دیگری مثل «جام جم»، «ایرانیان»، «انتخاب»، «مهر»، «زن»، «کیهان ورزشی»، «بانو» و «جستوجو» را نیز در کارنامهی حرفهای خود دارد.
وی با اینکه تخلص «ملانصرالدین» را برای خودش انتخاب کرده بود اما از نامهای مستعار دیگری مثل «چغندرمیرزا»، «ننهقمر»، «کلثومننه»، «آمیز ممتقی»، «میرزا یحیی»، «توضیح: نامبرده» هم استفاده میکرد.
در سال 1389 اولین کتاب طنزش را با نام «تذکرةالمقامات» به چاپ رساند. «افسانههای امروزی»، «وقایعنامهی طنز ایران»، «بامعرفتهای عالم»، مجموعه شعر طنز «رفوزهها»، مجموعه مقالات «حدیث قند»، «غلاغه به خونهش نرسید»، «خاطرات حسنعلیخان مستوفی»، رمان «ماه شب چهاردهم» و «خرپژوهی» از بهترین آثار وی به شمار میروند.
ابوالفضل زرویی نصرآباد علاوه بر نویسندگی و روزنامهنگاری مشاغل دیگری را هم در حوزهی فرهنگ تجربه کرد؛ ازجمله همکاری با سازمان فرهنگی و هنری شهرداری تهران و تدریس در دانشگاه آزاد اسلامی.
این نویسنده و شاعر طناز در تمام طول زندگی با نوشتن کتاب و انجام فعالیتهای ادبی و فرهنگی مختلف (مثل راهاندازی شب شعر طنز حلقهی رندان و جشنوارهی طنز دانشجویان و همینطور برگزاری سمینارها و کارگاههای طنزنویسی)، به روشن نگهداشتن چراغ ادبیات طنز در ایران کمک بسیاری کرد.
اما دریغ که جامعهی ادب ایران خیلی زود ابوالفضل زرویی نصرآباد را از دست داد. او در حالی که از بیماری دیابت و عارضهی قلبی رنج میبرد در روز دهم آذر سال 1397 در منزل خودش واقع در احمدآباد مستوفی، زندگی را بدرود گفت و در قطعهی هنرمندان بهشت زهرا (س) به خاک سپرده شد.
روحش شاد و یادش گرامی باد.
(حجاب)
به به ای خانم قشنگ و ملوس!
که قدم میزنی به مثل عروس
ای که در پیش آینه با تاپ
کردهای یک دو ساعتی میکاپ
روی اجزای صورتت یک یک
ریمل و سایه و رژ و پنکک
شدهای چشم خواهری، خوشگل
میبری از بزرگ و کوچک دل
میشود بند عفت از این ناز
چون کمربند سبز تهران، باز
نگو اصلا که: "ذاتا این مدلم"
خودم اینکارهام عزیز دلم
من که این قدر خویشتن دارم
باز ، دیوانه میشوم دارم!
که اگر موجبات ننگی تو
پس چرا این قدر قشنگی تو؟!
خواهرم توی این بریز و بپاش
تا حدودی به فکر ما هم باش
پیش خود فکر کن که مرد غریب
گر ببیند تو را به این ترتیب
از لبش آب راه میافتد
طفلکی در گناه میافتد
من خودم بی خیال دنیاشم
نه که منظور من خودم باشم
مشکل از سوی جوجه کفترهاست
غصهام معضل جوانترهاست
که به یک جلوه ی زن از مریخ
خل و دیوانه میشوند از بیخ
رشته را میکنند هی پنبه
بس که ناواردند و بی جنبه
ما که داریم خانهای در بست
تازه ویلای دوستان هم هست!
غالباً عصرها همانجایم
هفتهای یک دو روز تنهایم
الغرض، این از این، همین دیگر
روسری را جلو بکش خواهر!
شادروان ابوالفضل زرویی نصرآباد
زندگانی زنده مانی گشته است...
ما را در سایت زندگانی زنده مانی گشته است دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : kouchesaresher بازدید : 59 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1402 ساعت: 13:38