و ریخت دانه به دانه هر آنچه دندان بود

ساخت وبلاگ

(فصل پایان)

و ریخت دانه'>دانه به دانه هر آنچه دندان بود
که این نشانه ی آغاز فصل پایان بود

و گیسویی که کفن پوش فصل بی برگی
و فصل فصل که پاییز در زمستان بود

تنی که زلزله خیز و در امتداد گسل
تنی که زیر و زبر گشته بود و ویران بود

و دنده های موازی، و محور فقرات
که طرح میله و دیوار سخت زندان بود

کسی که محبس تن را اسیر، من بودم
که گفته است که مرغ اسیر تن، جان بود ؟!

چه سال ها که تنم این اطاق متروکه
محل بازی انواع بند پایان بود

به روی شانه ی من تار می تنید هوس
و آینه که ز تصویر من گریزان بود

کسی نگفت که این مرد ، یا که این نامرد
که بود اصلأ آدم، و یا که حیوان بود ؟!

زنی نخواست بیاید منیژه ام بشود
و گرنه بیژن این قصه بودن آسان بود

کسی که در وطن خود غریب من بودم
کسی که رستم تاریخ زابلستان بود

عصای موسوی ام خود نویس و اشعاری
که مثل معجزه ی انبیاء درخشان بود

و این نشانه ی آغاز فصل پایان است
که ریخت دانه به دانه هر آنچه دندان بود .

"علیرضا اطلاقی"

زندگانی زنده مانی گشته است...
ما را در سایت زندگانی زنده مانی گشته است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kouchesaresher بازدید : 57 تاريخ : سه شنبه 17 مرداد 1402 ساعت: 20:58