زندگانی زنده مانی گشته است

ساخت وبلاگ
(کلیدِ ادعا)

بس‌که امروزه گرانی گشته است
زندگانی؛ زندهمانی گشته است

کشور ما منبع ِ نفت و طلاست
البته سودش به جیب اغنیاست

شیخی آمد با کلید ادعا...
تا گشاید قفل مشکل‌های ما

مشکلی آسان نشد با آن کلید
بلکه مشکل‌های ماضی شد مَزید

حالیا... بر سفره ی بيچارگان
جای مرغ و گوشت و ماهی گران

سر شود با نانِ خالی، روز و شب
هفته‌ای یک ‌بار هم، نان و رطب

دوره ی مرغ و پلو یادش بخیر
گوشت و ماهی و چلو یادش بخیر

گرچه از کف رفته نعمت‌ های ما
نیست دیگر فایده، زین گفته‌ ها

باز هم باید که گویی شکر حق
تا که بیش از این نگردی مستحق

بلکه دستی آید از سوی خدا
تا گشاید قفلِ علّت های ما

ای خدا ! خود، چاره ساز عالمی
وارهان ما را ، ز هر پیچ و خمی

تا گرانی، رَخت بندد از وطن
جان بلب آمد ازین رنج و محن

این وطن مهدِ دلیران بوده است
بیشهٔ پیلان و شیران بوده است

حیف می‌باشد که با این وضعِ بد
کشورم گردن بر این عسرت نهد

حال گویم با تو مسؤولِ عزیز
کآبروی ملّت ما را مریز...!

دخل‌مان با خرج‌مان یکجور نیست
زندگی بر ما دگر، میسور نیست

این تورّم های روز افزونِ ما
می‌زند آتش به جانِ ماسَوا

ما که دایم، دم ز قرآن مي‌زنیم
لافِ مهر و عهد و پیمان می‌زنیم

پس چرا همراه، با هم نیستیم؟
روی زخم خویش مرهم نیستیم

از گرانی جانِ ما بر لب رسید
خاصه از وضعِ اَسف‌بار جدید

پولِ آب و نان و برق و گاز ما
سر زده بر عرشِ اعلای خدا

بس‌که مایحتاج ملّت شد گران
کارد بنشسته به مغز استخوان

ای‌ که هستی قافله سالار ما
چاره‌ای اندیشه کن بر کار ما

ما همه همگام و همراه توییم
پیروانِ فکرِ آگاه توییم...!

رو نما ، دستِ حرامی سیرتان
باز کن مُشتِ همه، بد طینتان

تا به کی در پرده مانند این گروه؟
همّتی کن، ملّت آمد در ستوه

بر مَلا کن! نامِ این قومِ شَرور
ظلمتِ ما را مبدّل کن به نور

مفسدان را بر همه معلوم کن
در عدالت‌گاهِ حق معدوم کن

بلکه بر ما ، رو نماید زندگی
رَخت بندد دورهٔ شرمندگی

ورنه جمعی، از گرانی وفور...
می‌شود راهی بزودی سوی گور

آن زمان آید ز هر گور این ندا:
مرگ بر این دولتِ پر مدّعا

چونکه ما چل سال با غم ساختیم
با گرانیِ دمادم ساختیم

گشت دیگر خانهٔ صبرم خراب
آرزوهامان شده، نقشِ بر آب

دادم از کف، اختیار خویش را
داد کردم محنت و تشویش را

چونکه باشد سامع الاصواتِ ما
صانعِ مصنوعِ کلّ ما ، خدا...

قصّهٔ پر غصّه‌ ای، کردم بیان
گوشهٔ این پرده را دادم نشان

زآن‌که او آگاه، بر احوالِ ماست
بهترین دارویِ هر رنج و بلاست

(ساقیا) جامی عطا فرما به ما
تا رها گردیم از این، دام بلا

سید محمدرضا شمس (ساقی)

زندگانی زنده مانی گشته است...
ما را در سایت زندگانی زنده مانی گشته است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kouchesaresher بازدید : 186 تاريخ : چهارشنبه 8 اسفند 1397 ساعت: 16:36