گر چنین بود عاشقی، امروزه بی معنا نبود

ساخت وبلاگ
(قلب عاشق)

خواب دیدم دلبری دارم که در دنیا نبود
چشم دنیا هم به زیبایی او بینا نبود

قامتش سرو و لبانش غنچه دندانش صدف
گیسوانش چون شب یلدا ولی مانا نبود

چشم‌هایش چشمهٔ آب حیات و بحر عشق
ابروانش خنجر دل گرچه دل، از ما نبود

دامنش چون پرنیان هفت رنگ و زرنگار
چون بهار اما به زیباییش در گل‌ها نبود

از شرار هر نگاهش، سینه آتش میگرفت
سینه‌ ای که آشنا با شور عشق اصلا نبود

در خیالم بوسه ای آرام دل، از من گرفت
مثل مجنونی که در چشمش بجز لیلا نبود

ناگهان رفت از کنارم در سکوت ازدحام
بی‌قراری بود اما صبر جان‌فرسا نبود

آمد اما چشم ‌هایش برق شیدایی نداشت
موجی از غم داشت اما قطره‌ای شیدا نبود

او که قلبش کوهی از آتشفشان عشق بود
دیگر آن لولی‌ وَش سرمستِ بی پروا نبود

او که شادی نقش‌بند صورت زیباش بود
جز غبار غم دگر بر چهره‌ اش پیدا نبود

خواستم دستی کشم بر صورتش تا وا کنم
قفل اخمی را ، که بر سیمای او زیبا نبود

شد حیا حایل، دلم لرزید و رنگ از رخ پرید
آری این آشفتگی ها در مرام ما نبود

باز کردم قفل غم را با کلید دلبری ...
قطره‌ ای خندید اما کمتر از دریا نبود

گفت در خوابی و رخت عشق بر تن کرده‌ای
پاشو از خواب و ببین بر قامتت گیرا نبود

تو اگر در سینه‌ ات یک قلب عاشق داشتی
خوب میدیدی کسی چون دلبرت رعنا نبود

عشق را در خانه باید جست نه در خواب‌ها
گر چنین بود عاشقی، امروزه بی معنا نبود

خواستم از ساغر لب‌هاش، گیرم جرعه‌ای
(ساقی) و میخانه بود اما شراب آنجا نبود

این غزل گفتم به یاد (ورزی) شوریده حال
گر چه طبعم در غزل مانند او شیوا نبود

سید محمدرضا شمس (ساقی)

زندگانی زنده مانی گشته است...
ما را در سایت زندگانی زنده مانی گشته است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kouchesaresher بازدید : 227 تاريخ : چهارشنبه 8 اسفند 1397 ساعت: 16:36