زندگانی زنده مانی گشته است

متن مرتبط با «دنیا» در سایت زندگانی زنده مانی گشته است نوشته شده است

چون بوَد عقل ضعیف مردم دنیا به چشم

  • (نور ایمان)چون بوَد عقل ضعیف مردم دنیا به چشمهرچه می‌جویند در دنیا بود زیبا به چشمدر نگاه بی نیاز مردم درویش نیستبیشتر از برگ سبزی گنبد خضرا به چشمدیده ی دریادلان را حاجتی بر قطره نیستکز ازل چون قطره می‌بینند صد دریا به چشمعارفان حق ، ز اعجاز رسل مستغنی‌اندچونکه می‌بینند حق را در همه اشیا به چشمبر مجازی مسلکان درک حقیقت مشکل استخلق ظاهربین نفهمد هیچ چیز الا به چشمدیده ی بینا به شب محتاج شمع راه هستاز فروغ دل ندارد حاجتی ، اعما به چشمبا دلی بیدار کن شب زنده داری ای فقیه!یاری ار خواهی ز بیداری بده یارا به چشمچشم دل کز نور ایمان و حقیقت روشن استپرتوی بخشد چو خورشید جهان آرا به چشم(شمس قم) نور ولایت ، گر بتابد بر جهانمهر عالمتاب ماند چون شب یلدا به چشمشادروان سید علیرضا شمس قمی بخوانید, ...ادامه مطلب

  • رفتیم و پای ، بر سر دنیا گذاشتیم

  • (پرده‌ی نیلی)رفتیم و پای ، بر سر دنیا گذاشتیمکار جهان به اهل جهان واگذاشتیمچون آهوی رمیده ز وحشت‌سرای شهررفتیم و سر به دامن صحرا گذاشتیمما را به آفتاب فلک هم نیاز نیستاین شوخ‌دیده را به مسیحا گذاشتیمبالای هفت پرده‌ی نیلی‌ست جای ماپا چون حباب، بر سر دریا گذاشتیمما را بس است جلوه‌گه شاهدان قدس"دنیا برای مردم دنیا گذاشتیم"کوتاه شد ز دامن ما دست حادثاتتا دست خود به گردن مینا گذاشتیمشاهد که سرکشی نکند دل‌فریب نیستفهم سخن ، به مردم دانا گذاشتیمدر جست و جوی یار دل‌آزار کس نبوداین رسم تازه را به جهان ما گذاشتیمایمن ز دشمنیم که با دشمنیم دوستبنیان زندگی ، به مدارا گذاشتیمصد غنچه‌ی دل از نفس ما شکفته شدهرجا که چون نسیم سحر پا گذاشتیمما شکوه از کشاکش دوران ، نمی‌کنیمموجیم و کار خویش به دریا گذاشتیماز ما به روزگار حدیث وفا بس استنگذاشتیم گر اثری ، یا گذاشتیمبودیم شمع محفل روشندلان (رهی)! رفتیم و داغ خویش به دل‌ها گذاشتیم"رهی معیری" بخوانید, ...ادامه مطلب

  • کار دنیا بی‌حساب است، آزمودم بارها

  • (دریادل)کار دنیا بی‌حساب است، آزمودم بارهادسترنج کار ما شد قسمت بیکارها !ما دل خود را بر این دریای طوفانی زدیمبهره‌ی ساحل نشینان از گهر شد بارهاپیش دریادل ، غمی از سیلی امواج نیستاهل حق را نیست چون منصور بیم از دارهادولت دنیا ندارد پیش دانا اعتبارچون بوَد اقبال دنیا از پی ادبارهاآفتابم، کی روم چون سایه دنبال کسی؟گل نخواهم تا نیابم منتی از خارهابر مقامی چون رسد کوته نظر از بیخودی‌ستمحو نقش خویش در آیینه ی پندارهااوج گیرد گردباد اما ز بی مقداری اَستکی فزون بالانشینی می‌کند مقدارها؟طعنه‌ی اغیار را هرگز نمی‌گیرم به هیچسخت بر آزاده می‌باشد جفای یارهاسایه‌ی خود را ندید آن کس که شد صاحب مقامگر چه بود افتاده همچون سایه‌ی دیوارهاعالمی را روشنی می‌داد همچون آفتاببود اگر کفتارها را جلوه‌ی کردارهاجاه و منصب را ز چشم افکند و شد آسوده دلمنت ایزد را که (قدسی) ، رَست از مردارها"غلامرضا قدسی خراسانی" بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها