زندگانی زنده مانی گشته است

متن مرتبط با «آیینه» در سایت زندگانی زنده مانی گشته است نوشته شده است

آیینه می‌شویم که دیدارمان کنند

  • (جشمه‌ی تجلی)آیینه می‌شویم که دیدارمان کننداز جلوه‌ی مکاشفه سرشارمان کنندای کاش اگر به بهت تماشا نمی‌رسیممهمان ته پیاله‌ی دیدارمان کننددر انتظار دیدن خورشید مانده‌ایمتا کی به دام جذبه گرفتارمان کننداز چشمه‌ی تجلّی این جلوه زارهایک جرعه کاش سهم شب تارمان کننددر جاری زلال تر از زمزم پگاهای کاش مثل زمزمه، تکرارمان کنندپیداست از پریدن پلک ستاره هاهنگامِ آن رسیده که بیدارمان کنندای کاش در ادامه‌ی این راه ناگزیردر انتخاب واقعه ، ناچارمان کنندباید عبور کرد از این سنگلاخ هاتا در مسیر حادثه هموارمان کنندروزی که مثل فطرت سبز بهاره هااز برگ های زرد ، سبکبارمان کنند:از راست‌‌‌قامتی به همین قدر قانعیمچیزی اگر شبیه سپیدارمان کنند .استاد محمدعلی مجاهدی (پروانه) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • که دیده؟ سنگ به آیینه، بی‌بهانه زدن

  • (السّلام علیكِ یا فاطمةالزهراء)(گل یاس)که دیده؟ سنگ به آیینه، بی‌بهانه زدنشرار ، بر در و دیوار آشیانه زدن ؟کمان جور کشیدن به پنجه‌ی بیدادبه قصد غصب فدک، تیر بر نشانه زدنبه‌سان باد خزان ، در اوان فصل بهاربه‌شاخ و برگِ "گل یاس" تازیانه زدنز بغض و کینه و نفرت ز شاخه‌ گل‌چیدن ـبه‌داس ظلم‌ ـ به‌هنگامه‌ی جوانه زدنبه زهر حَنظل نارس ز جهل و بی‌خردیو حِقد و بخل ، به بنیان رازیانه زدنبه‌شوق جاه و مقامی ز خو‌ی اهرمنیشرر ، به سینه‌ی غمدیده‌ی زمانه زدندر اوج خواری و زاری و از قَساوت قلبشبانه شعله‌ی حرمان به قلب خانه زدنچراغ خانه‌ی زهرا ، کجا شود خاموشبه سنگ فتنه بر آن نور جاودانه زدن ؟چگونه می‌شود آرام ، قلب ناآرامبه تازیانه به بازوی نازدانه زدن ؟شب گناه ، به آلودگی سحر کردنخراب رقص و سَماع و می مُغانه زدنز فرط بلهوسی و رذالت مطلق...به چنگ، چنگی و بر قیچک و چَغانه زدنپس از وداع نبی ، با دسیسه و نیرنگچو رهزنان، به دل مسلمین شبانه زدنبه قصد غارت اموال مسلمین ناگاهبه‌سان دزد ، به گنجینه‌ی خزانه زدنسپس به غصب خَلافت خلاف وعده‌ی حقبدون تکیه‌گهی ، دم ـ ز پشتوانه زدنبدون هیچ وجاهت به تخت بنشستندم از ولایت ِ الله ، خودسرانه زدنبه بال شب‌پره در آسمان شب نتواننقاب ، بر روی آن اختر یگانه زدنرسول حکم ولایت ، بزد به نام علیهنوز بی‌شرفان‌اند ، گرم چانه زدنعلی‌است شاه ولایت که تخت شوکت اوکجا جدا شود از هم ، ز موریانه زدن ؟!علی‌است مظهر عدلی که در تقابل ظلمشده‌‌است شهره به اِستادگی و جا نزدندریغ ، قافیه بسته‌‌است دست شاعر رابه زلف شعر ، نداند ، چگونه شانه زدن...وگرنه از غم و اندوه، می‌توان دل راخلاف قاعده ، بر بحر بی‌کرانه زدن!بسوخت (ساقی) دلخون، ازین غم جانکاهدگر چگونه توان؟ دم ، از این فسانه زدن!...سید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها