(به امید روی تو)به هوای کوی تو آمدم که رها ز بند هوا شومبه امید روی تو آمدم که مگر ز تو کامروا شومنه رها ز بند هوا شدم نه ز یار کامروا شدمنه چنان دچار بلا شدم که دگر به فکر دوا شومهمه روزه روزی من غم است همهی شبم شب ماتم استنه چنان کمند تو محکم است که امید آنکه رها شومنه مرا به خویش دهی رهی نه ز خویشتن دهی آگهینه دلالتی و نه همرهی متحیرم به کجا شومنه ز سفرهی تو نوالهای نه ز غمزهی تو حوالهاینه مرا به درد پیالهای کرمی که ز اهل صفا شومنه توراست لطف و عنایتی نه مراست قوّت و طاقتیبه کدام شوری و حالتی ، من بینوا به نوا شومنه به دلنوازیام آمدی نه به سرفرازیام آمدینه به نغمه سازیام آمدی که ز شوق بی سر و پا شومنه به حال (مفتقر)ت نظر که زند به سوی تو بال و پرنه به سرپرستی او گذر که به زیر ظل هما شوم.غروی اصفهانی کمپانی (مفتقر) بخوانید, ...ادامه مطلب